هرگز نخواستم که بگويم تورا چه قدر
عاشق شدم؟ چه وقت؟چگونه؟ چرا؟ چه قدر؟!
هرگز نخواستم که بگويم نگاه تو
از ابتداي ساده اين ماجرا چه قدر ـ
من را شکست،ساخت،شکست و دوباره ساخت!
من را چرا شکست؟ چرا ساخت؟ يا چه قدر...؟
هرگز نخواستم به تو عادت کنم ولي
عادت نبود حسي از آن ابتدا چه قدر
مانند پيچکي که بپيچد به روح من
ريشه دواند و سبز شد و ماند تا ... چه قدر ـ
تقدير را به نفع تو تغيير مي دهند
اينجا فرشته ها که بداني خدا چه قدر ـ
خوبست با تو،با همه بي وفائيت
قلبم گرفته است،نپرس از کجا؟ چه قدر؟!
قلبم گرفته است،سرم گيج مي رود
هرگز نخواستم که بداني تو را چه قدر...